درباره من، محسن جانجانی

محسن جانجانی

سلام، من محسن جانجانی هستم. آذر سال ۶۷ در تهران به دنیا اومدم. پسر درسخون خانواده بودم و کارشناسی رشته برق الکترونیک خوندم اما اگر بخوام خیلی مختصر خودم رو معرفی کنم باید ابتدا این سه تا جمله رو بگم.

  1. فرزند آخر خانواده، همسر و بابای سامین کوچولو 
  2. کارشناس تجهیزات پزشکی با ۱۰ سال سابقه
  3. علاقه مند به اینترنت، وب و کارآفرینی

 

پرده اول

از زمانی که یادم هست دانش آموزی ساکت، منظم و درسخونی بودم اما دنیای من زمانی تغییر کرد که در سال ۱۳۸۰ به لطف برادر بزرگترم کامپیوتر وارد خونه ما شد. یک کامپیوتر پنتیوم فور رو میزی که انگار جعبه جادویی بود که وارد خونه ما شده بود. یکی دو شب اول از شوق کامپیوتر شب ها خواب به چشمام نمیومد. روز های اول بازی های ویندوز و هفته های اول بازی هایی مثل IGI و Desert Storm آدرنالین خونم را تا هزار بالا میبرد، پلی کردن موزیک و تنظیم کردن ولوم های روی اسپیکرها حس پرواز رو در وجود بیدار میکرد. اما همون قدر که این هیجانات به سرعت رشد کرد، با همان سرعت هم فروکش کرد و بازی ها دیگه برام جذابیتی نداشت. شروع کردم به گشتن تو برنامه های ویندوز و بالا پایین کردن ستنیگ های مختلف. به نظرم میرسید که با کامپیوتر میشه کارهای خیلی بزرگتری کرد. اینجا بود که برادرم از دانشگاه و محل کارش برام سی دی های برنامه های مختلف رو می آورد و من هم همه رو نصب میکردم. برنامه های Photoshop و AutoCAD برام جذابیت بالایی داشت. هر روز بعد از مدرسه ساعت ها وقت میذاشتم و عکس های که بردارم در محل کارش اسکن کرده بود رو توی فتوشاپ روتوش میکردم و ادیت های مختلف روش انجام میدادم.

 

پرده دوم

زمانی که هنوز خیلی از دوستام به کامپیوتر دسترسی نداشتند یا نهایتاً در حد بازی کردن از کامپیوتر استفاده میکردند پسرخاله ام میلاد نوری رو در یکی از مهمونی های خانوادگی دیدم و اون هم وقتی با تعجب فهمدید من هم به برنامه های کامپیوتری علاقه مند هستم، من رو با دنیای وب و طراحی سایت آشنا کرد. یادمه کل اون مهمونی رو داشت به من آموزش طراحی وب میداد که خودش هم هنوز اوایل راه بود. من هم از فردای همون روز برنامه Microsoft FrontPage رو نصب کردم و شروع کردم به طراحی سایت با HTML. اینجا بود که واقعاً از کامیپوتر و اینترنت لذت میبردم. با هزاران سختی کارت اینترنت تهیه میکردم و صفحات سایت هایی که با زمان زیادی طراحی کرده بودم رو روی هاست های رایگان آپلود میکردم و فردای اون روز از همکلاسی هام میخواستم تا به سایت من سر بزنن.

 

پرده سوم

زمانی که وارد دانشگاه شدم و به رشته مورد علاقه ام الکترونیک رسیده بودم به صورت اتقاقی در سایت دانشگاه با دو تا از همکلاسی هام آشنا شدم حسین سالم نژاد و ساسان جعفرنژاد که اونا هم به طراحی سایت علاقه مند بودند و من رو با دنیای جدید PHP آشنا کردن. این زبان برنامه نویسی برای من بقدری جذاب بود که ساعت ها با دوستانم در دانشگاه وقت میذاشتیم و به من آموزش کد نویسی میدادند. اینجا بود که رویاهای من شروع شد، جایی که من طراحی سایت های دینامیک رو یاد گرفته بودم و ترند دنیا رشد سایت های اینترنی بودند که به غول هایی مثل Google , Yahoo و Facebook تبدیل شده بودند و من هم که خیلی متأثر از این کمپانی های بزرگ بودم فکر میکردم من هم یک سایت با دو تا O (مثل سایت هایی که ذکر کردم) تأسیس خواهم کرد و دنیا رو تحت تأثیر خواهم داد و فردی معروف و پولدار خواهم شد. اما خوب اینطور نشد و نه از سایت دبل O خبری بود و نه از پول های خیلی فراوون. ناگفته نماد که در همان دوران دانشگاه هم سایت های مختلفی طراحی کردیم اما هیچکدام نشد آن که باید میشد.

 

پرده چهارم

زمانی که دانشگاهم تموم شد مجبور شدم برم خدمت سربازی و تقریباً دو سالی به شهرستان رفتم و از خانه و کامپیوتر مورد علاقه ام دور شدم. همین دوری باعث شد من از رویاهام دورتر بشم بلافاصله بعد از دوران خدمت به دنبال شغلی تمام وقت برای خودم باشم. نقطه ورود من به دنیای تجهیزات پزشکی همین جا بود که مدیر سابق خودم با استخدامم من رو وارد مسیر جذابی کرد که همچنان بیش از ۱۰ ساله با علاقه دنباش میکنم. دنیای زیبای تجهیزات پزشکی البته در اون زمان به عنوان یک مهندس جوان و برای تعمییرات دستگاه در شهرستان ها. اوایل کمی محیط بیمارستان ها من رو تحت تأثیر قرار میداد، بوی مواد ضدعفونی کننده، بوی خون، صدای شیون های همراهان بیمار، حتی دیدن خون گاهی فشار خون من رو مینداخت اما جذابیت هاش برام خیلی بیشتر بود. باتوجه به علاقه ام و نظمی که داشتم به سرعت به یکی از کلیدی ترین مهندس های شرکت تبدیل شدم. هرکجا مشکل شدیدی به وجود میامد، مدیران بیمارستان نارضایتی داشتند من نفر اولی بودم که به مأموریت اعزام میشدم این برای من شوق زیادی رو به همراه داشت.

 

پرده پنجم

با وجود اینکه در زمینه تعمیرات تجهیزات پزشکی خیلی پیشرفت کرده بودم و جزو همکارای باسابقه شرکت شده بودم اما حس پیشرفت برای من به انتهاش رسیده بود و دوست داشتم مسیر بزرگتری رو امتحان کنم. همیشه دوست داشتم با مشتری هایی که به شرکت میومدن برای بازدید و عقد قرارداد صحبت کنم و کلی از مزایای دستگاهامون براشون بگم. همین شد که شانس خودم رو امتحان کردم وارد یک هلدینگ بنام تجهیزات پزشکی شدم و بدون هیچگونه سابقه فروشی با حسن نیت مدیرم وارد مجموعه شدم و شروع به آموزش دیدن و کسب تجربه کردم. فروش تجهیزات برای من دنیای دیگه ای بود انگار که هیچ انتهایی رو نمیشد براش متصور شد. هنوز هم فروش برام حذابیت های خودش رو داره، تعامل با مشتری، مشتری هایی که سالهاست میشناست و تورو به عنوان یک فرد مورد اعتماد قبول دارن یک ارزش بزرگ حساب میشه.

 

و اما پرده پایانی

تقریباً از زمانی که یادم هست دوست داشتم یه چیزی بسازم و خلق کنم، دوست داشتم کارآفرین بشم و در نهایت هم پولدار. تقریباً هر هفته لیست پولدارترین آدم های مجله فوربس رو نگاه میکردم و اسم خودم رو توی اون لیست میدیدم. هر روز بیشتر از قبل تلاش میکردم، بیشتر زحمت میکشیدم و سعی میکردم هرکاری که انجام میدم بدون نقص باشه. اما سالها طول کشید تا متوجه شدم این مسیر صحیح نیست، سالها تلاش کردم و سرخورده شدم تا در نهایت به دو تا جمله زیر رسیدم.

  1. هیچ قانونی وجود نداره که اگر شما بیشتر کار کنید، بیشتر زحمت و سختی بکشید، تخصص بالاتری داشته باشید و کار بهتری انجام بدید حتماً فرد موفقی خواهید بود.
  2. لزوماً همه افراد نیاز نیست کارآفرین یا مدیر باشند، اما همه افراد در جایگاه خودشون میتونن فرد موفقی باشن.

 

حتماً باید برای دو مورد بالا دیدگاه های ذهنی مون رو تغییر بدیم. باید بپذیریم ما با سختی زیاد فرد موفقی نخواهیم شد. ما نیاز داریم تا علاوه بر مهارت، تخصص، سخت کوشی و تلاش زیاد مهارت های فردیمون رو افزایش بدیم. در غیر این صورت رباتی خواهیم بود که فقط بدون خستگی کارهای زیادی را انجام میدهیم.

من در بستر این وبلاگ تلاش میکنم مختصری از آموزش هایی که دریافت میکنم و تجربیاتی که کسب کردم رو با شما به اشتراک بگذارم. پس با من همراه بشید و من رو از نظرات مفیدتون بهره مند کنید.

 

ارادتمند

محسن جانجانی